باید یه سریال ببینم. یا همون قدیمیه رو دوباره از نو.
بقول بِن، باید یجوری وقتو گذروند! یادمه همیشه ذهنشو با یه چیزی مشغول میکرد و اگر معمایی، بازی ای چیزی نبود، داد و هوار راه مینداخت! الآن میفهمم از علاقه ی زیاد به بازی نبوده! از فرار بوده!.
آره. درسته.
انگار که یه وقتایی باید به زور، از بیرون یه چیزایی توی مغز ریخت! وگرنه بحال خودش بذاری، فکرای همیشگی عینهو مار و عقرب میخزن توش و اونقدر تکثیر میکنن که از گوشات خون میارن!
والا :/
یه همچین فکرای وحشی ای!
درباره این سایت